باز هم من هستم که می رم

شنبه 7 شهریور 1388

دنیای من رنگی ندارد٬ چند روزی هست که روبان سبزم را به مچ دستم نبسته ام٬ دل و دماغ رنگ کردن موهایم را دیگر ندارم٬ امروز باید رنگ می خریدم ولی تنها چیزی که نخریدم همین رنگ موی لعنتی بود٬
دلم بد جوری گرفته است٬ خانه در سکوت فرو رفته٬ خانه ای که دخترم تا چند روز دیگر در آن از خود اتاقی خالی بر جای می گذارد٬ خانه ایی که آرام آرام ترک می شود و من شاید آخرین فرد این خانواده باشم که در را پشت سرم می بندم و کلید را برای آخرین بار در قفل در می چرخانم تا به صاحبخانه جدید واگذار کنم٬
به دو درخت کوچکی که در کنارهم چهار سال پیش کاشته بودم نگاه می کنم و در دلم به هر دوی انها غبطه می خورم که حسابی در خاک زیر پایشان ریشه دواند ه اند٬ باز هم من هستم که می روم با ریشه ایم در دست ٬ من هستم که در را پشت سر خود می بندم٬ من هستم که کسانی را که دوست دارم در اینجا جا می گذارم٬

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/626


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: