توفان

یکشنبه 24 دی 1385

شوفاژ را روشن کرده بود تا سردمان نشود٬ چمدان را باز کردیم و خستگی چنان بر ما چیره شد که کار را ناتمام گذاشته و خود را به آغوش تختی که ملافه هایش سرد بودند سپردیم٬ خواب انگار همزمان با ما وارد اتاق شده بود و زیر لحاف سریده بود٬ هنوز نرسیده سنگینی اش را بر پلکهایمان گسترده بود٬ چند ساعتی در خواب و در تلاشی برای بیداری گذشت٬ ساعت یک بود که آمد٬ قبل از آمدن برای ما خرید کرده بود تا گرسنه نمانیم٬ آمد و با خودش تمام بوهای آشنا را آورد٬ آمد و من گونه های خنکش را بوسیدم و بینی ام را به گردنش چنان نزدیگ کردم که با بویش جای خای تمام بوهای آشنایی که در فرودگاه جا گذاشته بودم پر کنم٬ مانند وقتی که کوچک بود قلقلکش آمد و خندید٬ باز یافتش لذت بخش بود٬ بازگشتش آرامش بعد از توفان بود٬

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/560


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: