حس یک صبح پاییزی

چهارشنبه 1 آذر 1385

صبح یکی بعد از دیگری رفتند٬
اول مال اتاق ما به صدا در آمد ٬صدای زنگ ساعت ، صدای کنار زده شدن لحاف، قدمهایی که سبک برداشته میشوند تا مرا بیدار نکنند، کنار کشیده شدن پرده دوش و صدای آب که می توانستم گرمایش را به خوبی احساس کنم٬دلم گرم می شود و می خوابم و بعد در خواب وبیداری خداحافظی می کنم٬ کلید در سوراخ در می چرخد، در باز می شود و چند لحظه بعد ماشین از خانه دور می شود٬ او می رود تا چهار روز دیگر برگردد٬ من می مانم تا او چهار روز دیگر برگردد٬
ساعت در اتاق بغلی زنگ می زند، صدای قدمهایش که بر زمین کشیده می شوند او را به سوی حمام هدایت می کنند٬ بین حمام و اتاق خواب چند بار می آید و می رود٬ حالا در آشپزخانه است و برای خودش قهوه درست می کند٬ وسایلش را دیشب جمع کرده است ٬ می رود که که شش روز دیگر برگردد٬ می می مانم تا او شش روز دیگر برگردد٬
من می مانم تا برگردند٬ من می مانم تا بشمارم٬ روزها را ، شبها را٬

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/547


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: