من و سایه ام

جمعه 27 مرداد 1385

خیابان تاریک بود. هیچکس در خیابان نبود. من بودم و سایه ام که مرا همراهی میکرد. گوشی های ای پودم در گوش بی اراده به دنبال سایه ام گام بر می داشتم . با تمامی اعتمادم به دنبالش در تاریکی جلو می رفتم. به او عادت داشتم. همه اینها حاصل چهار دهه همزیستی بود . میگذاشتم مرا به سوی خانه ای که چراغهایش خاموش بود هدایت کند. خانه ای که در آن امشب هیچکس منتظرم نبود. بعد از 12 ساعت کار اینها دیگر چندان اهمیتی نداشت. به اتاقم که پر از تنهایی بود و به رختخوابم فکر می کردم و به فنجان چای گرمی که قبل از خواب خواهم نوشید

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/532


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: