شب

جمعه 30 دی 1384

شب آنقدر بلند است که من دلم می خواهد با یک قیچی بزرگ، نیمی از آن را بچینم. به کنار پنجره می روم. به هماغوشی سکوت و تاریکی در بستر شب می اندیشم. برای لحظه ای هم که شده، قیچی را از یاد می برم.
روی پنجه های پاهایم ، آهسته به سوی تختم می روم تا آرامش توفان را بر هم نریزم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/479


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: