کسی که مثل هیچکس نیست

چهارشنبه 28 دی 1384

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفش هایم هی جفت می شوند
و کور شوم اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره قرمز را
وقتی که خواب نبوده ام دیده ام

نوجوان که بودم پدرم دوست داشت برایش این شعر فروغ را بخوانم. کسی که مثل هیچ کس نیست
من می خواندم

کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست، و مثل آنکسیست که باید باشد

پدرم لذت میبرد و به آمدن آنکس فکر می کرد که چیزی به آن نمانده بود. سالها گذشت و آنکسی که پدر منتظرش بود، نه در بودن پدر آمد و در نبودنش. سالها گذشت و من گاه در رویاهایم به آنکس می اندیشم که قرار بود بیاید.

کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را نمی شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت

من به تمام که کسانی که به دستهاشان دستبند زدند فکر می کنم. به همه آنهایی که در کنج زندانها در رویای آزادی جان باختند فکر می کنم و دلم می گیرد.
کاش این شعر نوشته نشده بود اصلا، کاش پدر این شعر را برای من نخوانده بود و من این شعر را در انتظار آمدن آنکس بارها و بارها از بر نخوانده بودم.

آنکس از کجا براه افتاده بود که اینچنین در مسیر گم شد که هرگز به مقصد نرسید؟ آیا آنکسی که قرار بود بیاید وجود داشت؟ آیا آنکس ساخته و پرداخته ذهن ما نبود.؟ واقعا می شود که کسی بیاید و همه چیز را قسمت کند و سهم ما را هم به قول فروغ فرخزاد بدهد؟

دوباره شعر بی اختیار زیر لبانم زمزمه میشود. درست همانطور که مادر بزرگ ورد می خواند . شاید او هم منتظر کسی بود. آیا آنکسی که مادربزرگ انتظارش را می کشید به آنکسی که من در بیداری خوابش را می دیدم شبیه بود؟
مادر بزرگ الان در بستر بیماری، درگنج یک بیمارستان به چه فکر می کند؟ آیا باز ورد می خواند؟ آیا منتظر کسی است؟ آدمها تا چند سالگی منتظر می مانند؟ آیا می شود بود و منتظر نماند؟
مادر بزرگ شاید به کسی فکر می کند که می آید و او را با خود می برد. کسی که برای او، مثل هیچکس نیست و مثل آنکسی است که باید باشد.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/476


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: