عصر یک روز پاییزی

جمعه 6 آبان 1384

امروز اعتصاب بود . سندیکاها با دولت به تفاهم نمی رسند و به همین دلیل امروز روز اعتصاب عمومی بود.
از شانس هوا عالی بود، آفتابی و ملایم. اگر برگهای رنگارنگ درختهای تو باغ ما و همسایه ها نبود میشد فکر کرد که تو بهاریم.
پاییز زیبا و دلگیره. زیباست به خاطر تنوع رنگهاش و من هم عاشق رنگم. دلگیره واسه اینکه روزها کوتاه و کوتاهتر میشن.
از خونه تو تاریکی میزنیم بیرون . وقتی به خونه برمی گردیم باز هم تو تاریکی در خونه رو باز می کنیم.
پاییز امسال، پاییز خاصی هم هست. سه هفته ایی میشه که با خبر شدیم که کسی که باهش زندگیم را قسمت می کنم باید برای شش ماهی بره و لندن کار و زندگی کنه.
ماهی چند بار میتونه رفت و آمد کنه و بیاد بروکسل و برگرده. گاهی اوقات هم من میتونم برم دیدنش لندن.
تا رفتنش دو روز بیشتر نمومده و از فرداباید فکر بستن چمدونش باشه. فکر نکنم تا دو هفته ایی بتونه بیاد خونه.
دوباره تنها میشم.ساعتهایی که فقط متعلق به خود من میشن تعدادشون بیشتر میشه.
باید وقت خودم رو جور دیگری تنظیم کنم. عادتهای زمان تنهایی رو حسابی از دست دادم. اونروزها وقتی میومدم خونه اول به پیغامهای دوستان گوش می دادم.
حالا باید برم میلهام رو جک کنم. اونم تو دفتر کار اون با کامپیوتر اون. کامپیوتر سیارمون رو با خودش می بره و من باید برم تو اتاق کوچکی که پنجره اش رو به خیابون واز میشه رو صندلیش بشینم و ببینم برام میل فرستاده یا نه؟
6 سال زندگی مشترک موجب شده که من روزهای تنهاییم رو بدست فراموشی بسپارم.
توی این 6 ماه دوری چه چیزهایی به یادم خواهند اومد؟ چه جیزهایی رو از یاد می برم؟ چه چیزهایی تو رابطه ما عوض می شه؟ خواهرم می گفت : دوری روتین رو می شکنه. آیا ما هم زندگیمون مثل خیلی های دیگه افتاده بود تو روتین؟ می گه : دوری و دوستی. یاد همه آدمهایی می افتم که دورن و دوست هم نیستن، یاد اونایی می افتن که به هم آویزون واصلا هم دوست نبستن، یاد کسانی می افتم که دورن و دوست دارن نزدیک بودن چون خیلی با هم دوستن.
6 ماه دیگه با چه دیدی به گذشته برمی گردم و یاد عصر یک روز پاییزی می افتم؟


يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/442