لحاف چل تکه

سه شنبه 14 تیر 1384

چند روزی بود که میدوخت. تمام گوشه کنارهای ذهنش را بارها گشته بود تا چیزی را جا نگدارد.همه جا را به دقت گشته بود. از حیاط خلوت گرفته تا چاه آب توی حیاط. به کوچه نظری انداخته بود و حتی تا دم در مدرسه اش هم رفته بود و حالا داشت تکه پار ه های خاطراتش را به هم وصله میزد.داشت ظرفها را میشست تا خواهر کوچکترش آنها را زیر شیر آب گرفته و آب بکشد و بعد نوبت کوچکترین بود تا با دستمالی خشک همه چیز را برق بیاندازد . تقریبا پایان کار بود . حالا آخر شب شده بود به درس و مشق مزدک رسیده بود و داشت واسه مانی قصه گاو حصیری را تعریف میکرد.مطمئن شده بود که مادر در جای خودش خوابیده است.
نتیجه کار رضایت بخش بود. لحاف چل تکه زیبایی که هر تکه اش بخشی از زندگیش بود آماده استفاده شده بود.حالا میتوانست لحاف را بر سر کشیده و خود را به دست خواب خوش و شیرینی بسپارد.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/420