کسالت!

یکشنبه 17 آبان 1383

چقدر باید رفت؟ تا کجا باید رفت؟ آیا روزی خود از رفتن باز خواهم ایستاد یا فرمان ایست مرا متوقف خواهد کرد؟
ماسکی بر چهره میزنم و به میهمانی میروم. نمی خواهم برنجانم .کلام را از صافی بایدها و نبایدها رد می کنم تا پنهان کنم آنچه را که باید برای خودم نگه دارم. آنچه که باید در اعماق روح نشست کند را به ژرفای درون میفرستم. با قلمویی کوچک لبخندی ملیح بر چهره ام نفاشی میکنم. آماده ایفای نقشم. پرده اول شروع میشود.
عقربه های ساعت بی هیچ شتابی پیش میروند و من احساس میکنم که ساعت شماته دار کسالت مرا با ریشخندی نادیده می گیرد.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/411