شباهتي به او ندارم

چهارشنبه 19 شهریور 1382

چقدر سعي كردم كه شبيه او نباشم. حتي سعي كردم با همه عشقي كه به او داشته و دارم، درست بر عكس آنچه او بود باشم. حالا نگاهش مي كنم، روي مبل خوابش برده . موهيش سفيد شده و چين هاي پوستش بهترين راوي روزهاي زندگي اوست. به او نگاه مي كنم كه هنوز جوان است يا بهتر بگويم مي توانست جوان باشد. به او نگاه مي كنم كه هيچ شباهتي به من ندارد، يعني من هيچ شباهتي به او ندارم. نخواستم كه داشته باشم.

در 17 سالگي ازدواج كرد و قبل از اينكه خود را به عنوان يك زن تجربه كند، مادر لقب گرفت تا بهشت در دنياي ديگري زير پايش باشد.دنيايي كه مطمئن نيستم وجود داشته باشد.شانس زن بودن را هيچگاه نيافت. شانسي كه خيلي ها در سن و سال او پيدا نكردند.شانسي كه حتي حالا خيلي ها با وجود اينكه در هزاره سوم هستيم، در ايران و كشورهايي شبيه به آن ندارند. مادرم روزي كه همسر شد خود را براي اولين بار گم كرد. به او نگاه مي كنم و جمله « زني كه خود را گم كرد» در ذهنم مي آيد. مادرم در وجود پدرم استحاله شد. بعد ما آمديم و او در تداوم كارهاي خانه ، در سرو صداي شلوغي ما، صداي جارو ، صداي جوشيدن سماور .... كم كم محو تر و محوتر شد. مادرم نفهميد و هنوز هم نمي داند كه همسر بودن و مادر بودن با زن ماندن منافاتي ندارد. مادرم همسر شد ، مادرشد. مادرم، يادش رفت كه روزي زن بوده است. مادرم شبيه مادرش شد.من شبيه او نيستم، من هميشه سعي كرده ام مانند او نباشم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/383


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: