فریاد خشم

دوشنبه 20 خرداد 1381

آسمان اتاقم را از ابرهاي خاكستري پاك مي كنم وبه سراغ گنجه اي ميروم كه در آن خورشيد وستاره هاي مقوايي را پنهان كرده ام. همه چيز آماده است. نردبان را مي گذارم زير پاهايم و از پله هايش بالا مي روم.
هواي بيرون آفتابيست. در اتاقم خورشيدهاي كاغذي را به سقف آويخته ام تا خاطره آفتاب را از ياد نبرم. در بيرون شكوفه ها مي شكفند، در اتاقم گلدان كنار پنجره برگهاي تازه اش را به آفتاب معرفي مي كند. در درونم استخوانهايم از حرارت ناگهاني گويي منبسط مي شوند و پوستم از التهاب درونم ترك برميدارد تا استخوانهاي كش آمده ام را دوباره در غلاف خود بگنجاند. صداي زنگ ساعت، روزي ديگر، شروعي ديگر عليرغم ميلم.
غوغاي درونم ناشي از خشونت مهار شده در اعماق وجودم است و من نمي دانم با آن چگونه كنار بيايم. چرا فرياد نكردم؟ چرا؟
با آينه رودرو مي شوم، دهن به دهن ميشوم. از بي شرميش تعجب مي كنم . گر ميگيرم، تمام بدنم داغ ميشود و گونه هايم گل مي اندازد. پستانهايم حجيمتر مي شوند، مانند دو آتشفشان كوچك كه لحظه انفجار را به انتظار نشسته اند. مي ترسم از درون متلاشي شوم.
پنجره را باز ميكنم و اين بار به موقع تمام خشمم را فرياد ميزنم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/320


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: