می توانم هر بار در نقشی باشم

یکشنبه 16 تیر 1381

نبودم، چند روزي غيبت داشتم . غيبت ميان آنهايي كه اكثرشان از نظر جغرافيايي از من دورند و هر شب وقتي از دريچه اين جعبه جادويي به بيرون مي نگرم مانند ستارگان، شبهاي مرا پر از نور مي كنند. آنوقت است كه نوشته ها به پل هاي رابطه بدل مي شوند و من از خانه ام به خانه هاشان پل مي زنم. سياحت در دنياي مجازي به بخشي از برنامه زندگي من بدل گشته است. كاري كه دوست داشتم در روزهاي دلتنگي و خاكستري غربت در دنياي واقعي بكنم به طور معجزه آسايي در اين دنياي مجازي امكان پذير شده است.
حالا من هر شب مي توانم به ايران سركي بكشم، خبري از ژاپن داشته باشم و بعد هم از فنلاند و استراليا و.... سر در بياورم.
هر روز در ايران به دانشگاه بروم، در جاي پاي زن روزنامه نگار ايراني گام بردارم. مانند هم جنسانم در تابستان گرم در زير مقنعه موهايم عرق كنند و صد با در روز ياد زن بودنم بيافتم. هر بار كه در خيابان گشتي مي زنم در هراس سر خوردن روسريم ده بار بي اختيار دست به سر ببرم و خيالم را راحت كنم كه هيچ احدي لگدي حواله ام نخو اهد كرد. كدبانوي خانه داري باشم كه آشپزخانه برايش كوچك وكوچكتر مي شود. پسري باشم كه در روياي خود هر شب به هماغوشي زيباترين دختر كوچه تن ميدهد. دختري باشم كه كه با سنتها و تابوها دست و پنجه نرم مي كند و در جستجوي هويتي نوين است. من به ايراني اي بدل مي شوم كه آزادي فراوان دارد و آفتاب ندارد و... يا آنكه آزادي دارد و مادرش را سالهاست در پشت سر جا گذاشته است و با ديدن هر صحنه وداعي ياد خودش مي افتد و زاز زار مي گريد.
من مي توانم هر بار در نقشي بگنجم، شما چطور؟

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/289


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: