من، شب و تنهایی

سه شنبه 18 تیر 1381

باز شب در پشت پنجره تنها مانده است. ساكنان شهر با بي اعتنايي هميشگي پنجره ها را برويش بسته اند. پرده ها را هم كشيده اند تا او را نبييند. اينطوري راحتتر مي خوابند. چند ساعت فراموشي هم غنيمت است.
چراغ اتاق من اما روشن است و او امشب انگشتانش را بارها و بارها بر پوست شيشه اي پنجره كشيده است. كلافه است و نمي داند چرا با رسيدنش، هميشه شهر بخواب فرو مي رود. دلش مي خواهد يك بار هم كه شده در شهر ناديده گرفته شود. بدون اينكه صداي قدمهايش شنيده شود بيايد و در گوشه اي كمين كند تا جريان زندگي را نظاره گر باشد. آه مي كشد، پشت پنجره نشسته است و آه مي كشد. من هم تنهايم، پنجره ام را به رويش مي گشايم تا هر دومان از تنهايي بدر آييم.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/286


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: