سر درد

پنجشنبه 17 مرداد 1381

سرم بد جوري درد مي كند. مي خواهم ادامه مطلب ديشب را بنويسم نمي توانم. از يكي از كانال هاي ماهواره اي سرود اي ايران پخش مي شود و من ياد هزاران كيلومتري مي افتم كه مرا از ايران دور مي كند و دلم مي گيرد. بد جوري هوس دريا كرده ام. هوس تماشاي غروب آفتاب بر دامن پر چين دريا در حالي كه خنكي آب را زير پاهاي داغت حس مي كني. آنوقت پاهايت شبيه ريشه هاي گياهي تشنه مي شوند و با ولع احساس خنكي را در خود مي بلعند. قطاري رد مي شود و صداي آميزش چرخها و ريلها چنان از پنجره باز به درون مي خزد كه پاهايت را از آب بيرون مي كشي، يادت مي آيد كه هفته تمام نشده، بايد ساعت را دوباره كوك كني. فردا بايد سر كار بروي. دلت مي خواهد لجبازي كني و در مقابل كامپيوتر بنشيني تا شايد دوستي به سراغت بيايد و... قطاري ديگر.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/271


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: