هوا باز هم سرد شد.

شنبه 14 دی 1381

هوا باز هم سرد شد. باران دمار از روزگار ما درآورد. نمي دانم اين آسمان امسال چه دل پري دارد. آنقدر سردم بود كه وان حمام را پر از آب گرم كردم و دقايقي به گرماي دلپذير آب پناه بردم. در سالن دخترم با دوستش ناتالي دارد نمي دانم براي چندمين بار فيلم سرنوشت شگفت انگيز املي پولن را مي بيند غافل از اينكه دنيا پر از آدمهايي با سرنوشت هاي شگفت انگيزاست. و من دارم حساب مي كنم امروز چقدر در مغازه ها در صف حراجي ها وقت تلف كرده ام و چقدر پول از حسابم كم شده. از خودم لجم مي گيرد از اينكه اسير يك جامعه مصرفي هستم لجم مي گيرد. جامعه مصرفي با روابطي كه بعضي اوقات مانند قوطي كنسروهايي مي مانند كه از تاريخ مصرفشان گذشته و تو حيفت مي آيد دور بياندازيشان چون آدمهاي زيادي در دنيا گرسته هستند. نمي داني كي مي تواني با خودت صادق باشي ، با ديگران صادق باشي. كاش صداقت را هم مي شد از بقالي محل خريد چه براي مصرف شخصي چه براي هديه كردن به ديگران.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/221


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: