پایان هفته

جمعه 2 اسفند 1381

يك هفته ديگر را پشت سر گذاشتم، چقدر عصر هاي جمعه خوب است. بعد از يك هفته كار فرصتي براي فراغت، براي هيچ كاري نكردن ، دراز كشيدن روي يك كاناپه و به سقف خيره شدن. خيره شدن تا محو شدن، مي شود آنقدر به سقف خيره شد تا همه چيز را از ياد برد محيط كاري را همكارهايي كه تحملشان سخت است. حتي چيزهايي كه ملت براي تو از صبح تا شب تعريف مي كنند و تو به خودت زور مي زني كه باورشان كني تا كارشان را راه بياندازي. نمي دانم اين اواخر چرا تمام مدت مجبورم كه دنبال صداقت بگردم . يافتنش راحت نيست.
از نگاههاي گريزان بيزارم، من نمي دانم بدنبال چه ميگردم. با همكار نژادپرستم بيش از خانواده ام وقت مي گذرانم. هشت ساعت در روز، 40 ساعت در هفته، تمام هم و غمش ثروت كشورش است كه توسط خارجي ها به تاراج مي رود. تمام مدت مي خواهد ما را قانع كند كه تمامي كساني كه به مركز ما مراجعه مي كنند در حال سوءاستفاده از سيستم هستند. خسته ام، اوايل با او بحثم مي شد و لي حالا بخودم مي گويم كه نمي شود آدمها را عوض كرد. گاهي اوقات همين طور كه دارم نگاهش مي كنم در ذهنم مي گويم من كرم خانم عزيز نمي شنوم.
دلم مي خواهد هرچه كه از ذهنم مي گذرد بارش كنم. ولي نمي شود. يا من يايد بروم يا او بايد اخراج شود چون به هيچ وجه حاضر به تغيير شغل نيست.نه اينكه از خارجي هايي كه در تمام روز مي بيند خوشش مي آيد نه ابدا. براي اينكه در 56 سالگي مي ترسد كار ديگري پيدا نكند. من بايد تصميم بگيرم شايد بايد من هم مثل دوتاي ديگري كه رفتند تسليم شده و دنبال كار ديگري بگردم. با وجود اينكه كارم را دوست دارم محيط كاري برايم غير قابل تحمل است.

يادداشت ها | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/218


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: