خواب زمستانی

شنبه 26 بهمن 1387

در وراندای خانه نشسته ام و برای اولین بار در این زمستان سرد خودم را به گرمای آفتابی که از ورای درهای شیشه ایی می تابد سپرده ام که ناگهان سردم می شود٬
به تو فکر می کنم٬ به کسانی که آفتاب را از تو دریغ می کنند٬ به تو که به دنبال هوای تازه ایی اما بی شک هر جایی که هستی به سختی نفس می کشی٬ دلم نمی خواهد نفس بکشم دلم می خواهد تمام پرده ها را بکشم٬ دلم می خواهد به تو نزدیک بشوم و برایت لالایی بخوانم درست مثل آنروزها که کوچک بودی و خوابت نمی برد٬
کاش میشد به خواب زمستانی فرو رفت٬نمی دانی چقدر دلم می خواست که می توانستم تو را در این زمستان سخت و سرد بخوابانم تا با آمدن بهار بیدارت کنم٬


٬٬٬

| بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/608


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: