مرز بین دو دنیا

یکشنبه 15 مهر 1386

مدتها بود که وقتی محل کارم را ترک می کردم و در رت می بستم، دنیای آدمهایی که می آمدندو می رفتند و تلفن می زدنند و مشکل داشتند و دنبال چاره بودند را هم ترک می کردم٬ دو تا دنیا داشتم٬ یکی متعلق به کارم بود و یکی مال خودم، خانواده ام و دوستانم بود٬ این اواخر نمی توانم درها را ببندم٬ مثل سابق کلید در قفل در نمی چرخد و در بسته نمی شود٬ در نیمه باز می ماند و از لای نیمه باز آن انگار صداها، بوها و نگاه ه مرا دنبال میکنند٬ سایه های آدمها با من سوار مترو می شوند و بعد هم انگار در صندلی خالی کنار من در اتوبوس جای می گیرند و با من میایند تا دم در خانه و وقتی در کوچک حیاط را باز می کنم با من می خزند تو٬ انگار مرز بین دو دنیا را یکی برداشته است٬
موسی به مدرسه نمیرود چون بچه ها کتکش می زنند و مسخره اش می کنند٬ پاهای مادرش عفونت کرده و او نمی تواند راه برود و حتی به ذهنش نرسیده که زودتر به دکتر مراجعه کند٬ مانده ام با او چه کنم٬ ماندم با این فقر فرهنگی که در تمام روز با آن روبرو هستم چه کنم ٬با او ساعت ها در اورژانس بیمارستان منتظر می مانم و بوی بیمارستان می دهم٬ می ترسم بیماریش مسری باشد ٬ می خواهم برسم خانه و بروم زیر دوش و خودم را بشویم٬ از بیمارستان می زنم، بیرون باران می بارد و من حتی دوست ندارم چترم را باز کنم٬ موسی، مادرش و مادر مادرش که چهل سال بیشتر ندارد و تمام دندانهای جلویش ریخته هم چتر ندارند٬ با آنها به سوی مترو راه می افتم، باران بر سر ما می ریزد و من برای اولین بار، در دلم از اینکه باران می بارد ناراضی نیستم ٬دلم می خواهد باران همه چیز را بشوید و با خود ببرد٬
جلوی در خانه ام دستم را در جیب کتم فرو می کنم و کلیدم را در قفل در می چرخانم٬ بعد در را در پشت سرم قفل می کنم و یک راست می روم به طرف حمام٬ تمام لباسهایم را در سبد رختهای چرک می ریزم و شیر آب را باز می کنم ٬

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/586


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: