بهار

چهارشنبه 22 شهریور 1385

می گوید : هر جور شده باید قبل از برگشتن به بلغارستان کورتاژ کنم.
چرا ؟ هنوز تا سه ماهگی وقت داری.
می گوید : من با ین سنم نمی توانم بگذارم که دیگران بفهمند که حامله شده ام. آخر من جلوی دامادم خجالت می کشم.
مگر چند سالت است؟
می گوید: سی سال
دخترت که ازدواج کرده چند سالش است ؟
می گوید : 16 سال، ازدواج نکرده و لی با دوست پسرش زندگی می کند.
خب تو که اینقد این چیزها برایت اهمیت دارد چرا جلوگیری نمی کنی؟
می گوید :خب پیش می آید دیگر.
مترجم رو به من می کند و می گوید در شهرهای کوچک بلغارستان خیلی ها هنوز روش های جلوگیری را نمی دادند.
در قرن بیست و یکم؟
خب آره
چندمین بار است که کورتاژ می کنی؟
می گوید : ششمین بار.
چند تا بچه داری ؟
می گوید : چهار تا. بزرگترینش هم دختر شانزده ساله ام است.
وقتی مادرشدی فقط چهارده سالت بوده؟
می گوید : بله.
سقط جنین روش جلوگیری نیست. به اثرات منفی آن هم باید فکر کرد.
می گوید : مادرم 21 بار کورتاژ کرده است.
می ترسم از او در مورد تعداد زایمانهای مادرش بپرسم.
چشمهایم دارد از حدقه می زند بیرون، می دانم که اگر از او سن مادرش را بپرسم بیشترشوکه می شوم. چیزی نمی پرسم.
به یاد دختر آلبانیایی می افتم که برای ششمین بار سقط جنینین کرده بود و هر شب خواب میدید شکمش را پاره کرده اند و دارند با روده ایش ور می روند و از خواب می پرید.
مادر بهار هم آیا از این خوابها می دید؟

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/538


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: