چهار شنبه ها

جمعه 17 شهریور 1385

چهار شنبه ها تا ساعت 10 شب موسسه ما باز است. خانم دکتری نزدیک ساعت شش و نیم می رسد و خانمها و ترانس سکسوالهای خیابانی اتاق انتظار را پر می کنند. با وجود طولانی بودن ساعات کاری وخستگی ناشی از آن، این ساعتها بهترین ساعات هفتگی من هستد. نیکیتا لهستانی است و همیشه ماجراهای دست اول برای تعریف کردن دارد. سبات زن جوان بلغاری است که با یک مرد خسیس بلژیکی ازدواج کرده و همیشه در حال بد وبیرا گفتن به شوهرش است. مدام دست روی شکم یکی از ترانس سکسولها می گذارد و از او می خواهد که بگوید که چند ماه است که حامله است و دیگران را روده بر می کند. دیانا نرانس سکسوال آمریکای لاتینی اما ساکت ترین آنهاست. از او علت آرام بودنش را می پرسم می گوید خب طبیعی هست که من ساکت باشم چون من یک زنم. دستم را روی دستش می گذارم و لبخندمی زنم، دستم را می فشارد. به ونرا نگاه می کنم که بلند بلند چیزی را تعریف می کند و دنیا را سرش گذاشته است و اصلا هم ساکت نیست و زن هم هست و او را نشان دیانا می دهم و با هم می زنیم زیر خنده.
چهار شنبه ها ما به خیابان نمی رویم. شب زنده داران خیابانی به دیدار ما می آیند. می آیند تا خیابان را با ما قسمت کنند. ما هم با فنجانهای چای و قهوه بین آشپزخانه و سالن انتظار در رفت و آمدیم. چهارشنبه ها همیشه یک شهرزاد قصه گویی پیدا می شود تا دیگران سرا پا گوش شوند. چهار شنبه ها هر کسی با کتاب زندگیش می آید تا فصلی از آن را با دیگران قسمت می کند. خانه پر از شور هستی میشود. هوای بیرون اهمیتش را از دست می دهد. ناگهان آفتاب می شود.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/536


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: