دنیای ضد و نقیض ها

چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385

دنیای من، دنیای تناقض هاست. دنیای خبرهای خوب و خبرهای بد. امید و نا امیدی. ترحم و تنفر. شادی و غم. حس خوب و حس بد. امروز نمی دانستم چه حالی داشته باشم. قبل از ظهر بعد از شش ماه دوندگی برای الینا و پسرش ادموند اتفاق خوبی افتاد. بعد از چهار سال بلاتکلیفی صاحب اقامت دائم شدند. موفقیت بزرگی برای من و همکارانم بود. خوشحال بودیم. یک پرونده کمتر. آینده روشنتر شده بود برای زنی جوان و پسر چهار ساله اش.
به نتیجه رسیده بودیم. من، آلینا، ادموند و همه آنهایی که در این ماجرا سهیم بودند. الینا می توانست به باغ فکر کند ، برای ربشه هایش که در این چند سال حجیم تر شده بودند دیگر فکر گلدان بزرگتری نباشد. می توانست آنها را به وسعت خاک زیر پایش بسپارد. از دفتر کار می زنم بیرون، خوشحالم، به اکسیژن نیاز دارم. قلبم آنقر حجیم شده است که در قفسه سینه نمی گنجد. یاد روز اولی که دیدمش می افتم. در یکی از کافه های محله روسپیان بود. یاد دوران بارداریش. اتاقی که در آن زندگی می کرد و موشها که مهمانان ناخوانده اش بودند. روزی که برای او اتاقی در یکی از خانه های مادران پیدا کردیم . روز بدنیا آمدن ادموند. اولین بار بود که شاهد تولد یک نوزاد بودم. یاد گونه های خیسمان. هر دو از خوشحالی گریه کردیم. یاد روزی که الینا مادرش را از دست داد و حتی نتوانست تا اوکرائین برای مراسم تدفینش برود. یاد مرگ پدرش یک ماه بعد. یاد اولین قدمهای ادموند و تمام عاطفه ای که به این نوزاد داشتم.
احساس می کنم کاری را تمام کرده ام. خوشحالم از پایان خوش یک داستان زندگی غمگین سر مستم. همکارم سوفیا را در خیابان می بینم که دارد می رود نتیجه آزمایش خون یک ترانس سکشوال آمریکای لاتینی را بگیرد. دو سال می شد که ندیده بودیمش. استریا بعد از چندین سال روسپیگری در بروکسل، به کشورش بر گشته بود و حالا آمده بود که دوباره پولی درآورد. بر می گردم دفترم، چند دقیقه بعد سوفیا برمی گردد با نتیجه آزمایش خون استریا.پزشک هم دیگر رسیده ، ساعت یک و نیم است و سوفیا نمی داند چطور موضوع را با استریا در میان بگذارد. تست ایدز مثبت از آب در آمده و باید بیمار را در جریان گذاشت.
دور میز آشپزخانه هفت نفری نشسته ایم ، از خوشحالی صبح خبری نیست. انگار آب سرد روی ما ریخته باشند. انگار کسی مرده باشد. از شوخی و خنده خبری نیست و حال همه گرفته است.
زنگ در را می زنند. به طرف در می روم، در را به روی استریا باز می کنم. مثل همیشه سلام می گوید و من جوابش را می دهم و با هم روبوسی می کنیم. به اتاق انتظار هدایتش می کنم . از او می خواهم منتظر باشد تا دکتر صدایش کند.
دنیای من، دنیای توهم هاست. دنیای ضد و نقیض هاست. دنیای خبرهای خوب وبد است دنیای من. دنیای حس توانایی و ناتوانی است .دنیای همزیستی امید و نا امیدی، یاس و شادی . دنیای رقابت زندگی و مرگ است.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/515


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: