والیا

چهارشنبه 30 فروردین 1385

دنیای من دنیای عجیبی است. دنیای زنانی است که به عشق ایمان ندارند. یا شاید بهتر بگویم به مرد اعتماد ندارند. زنانی که خود را لایق عشق و توجه مردها نمی دانند.
والیا روبرویم نشته است. آبستن است. آبستن از مردی که مسلمان است و نیمی از وقت خود را در مسجد می گذراند. از دولت حقوق بیکاری می گیرد و خرید و فروش ماشین هم وقتی از راز و نیاز در مسجد خسته می شود می کند. حاجی سه سال است که با دختری در پاکستان که هرگز او را ندیده نامزد است و در انتظار رسیدنش با والیا رابطه دارد.
والیا از بخت بد آبستن است و بدتر از همه اینکه به مرد از نظر عاطفی وابسته شده است. می گوید که مرد مهربان است و به او محبت می کند. می گوید نمی دانم من چه دارم که اینقدر به من علاقه دارد و می زند زیر گریه. گریه امانش نمی دهد. خودش را سرزنش می کند. گناهکار می داند. انگار تنها مسئول این ماجرا اوست. می گویم که مرد هم در این ماجرا مسئول است و بهتر است با او صحبت کند. شاید بخواهد مسئولیت بچه را بپذیرد و او مجبور به سقط جنین نشود. با حرف از سقط جنین گریه شدیدتر می شود با تمام وجود می گرید. شانه هایش به شدت تکان می خورد و صورتش را با دست پوشانده است. می گوید مسلمان است و با سقط جنین مخالف است چرا که در مذهب و تربیتش گناهی بزرگ محسوب می شود. می گوید که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده و پدرش والی مسجد بوده است . می گویم حاجی هم که مسلملن است با او صحبت کن شاید نخواهد که تو حتی به این امکان فکر کنی. به من نگاه می کند و می گوید گمان نمی کنم آخر نامزدش چه می شود. می گویم در هر حال جز در میان گذاشتم ماجرا فعلا چاره ای نداری. هنوز وقت برای تصمیم هست. بهتر است فکر هایت را بکنی. اشکهایش را پاک می کند و تا در همراهیش می کنم.
روز بعد با او تماس می گیرم و جویای حالش می شوم. غمگین است و من می توانم از لحن صدایش به عمق اندوهش پی ببرم. می گوید حاجی می خواهد که من بچه را سقط کنم و می زند زیر گریه. می گوید تمام شد همه چی تمام شد. رابطه ام با حاجی هم تمام شد. می گویم تو نمی خواهی دیگر با او باشی ؟ می گوید او فکر می کند که اینطوری بهتر است.
روزی که برایش وقت گرفته ام با حاجی می آید دفترم. حاجی سر به پایین به زحمت می شود در چشمان او نگریست. حتما می ترسد گناه کند با نگاه کردن به من.
می پرسم : میدانید که داریم کجا می رویم؟
می گوید: آری.
می گویم: راه دیگری وجود ندارد؟
می گوید : نه.

دنیای من دنیای زنانی است که هر روز بیش از روز قبل به بخت بدشان معتقد میشوند.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/509


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: