zottegem

چهارشنبه 12 بهمن 1384

کافه zottegem شلوغ است. زودتر از مترجم بلغاری که رابط من و دخترهاست و پزشک جوانی که قرار است چهار شنبه ها بعد ازظهر در موسسه مان جوابگوی نیازهای پزشکی زنان باشد رسیده ام. دود سیگار با اولین نفس به ریه هایم هجوم آورده و مرا به سرفه می اندازد. دختران بلغاری که تعداشان زیاد نیست، برایم جایی در کنارشان باز می کنند و از من می خواهند که در کنارشان بنشینم. دکمه های پالتو را باز می کنم و روی نیمکتی پشت به دیوار و روبروی مشتریان دیگر کافه می نشینم. کاندوم ها را پخش می کنم بین دخترها و با یکی از آنها که کمی فرانسه می فهمد مشغول صحبت می شوم و خبرها را می گیرم. چند دقیقه بعد اولینای مترجم از راه می رسد و بعد از او هم پزشک به ما محلق می شود. سر و کله دخترها کم کم پیدا می شود و رقابت بر سر جلب توجه مشترها تماشایی است. یکی در وسط کافه با آهنگی ترکی سینه می لرزاند. دیگری با موهای بلند وصافش دستش را روی باسن مردی که می تواند پدربزرگش باشد گذاشته و خود را به او می مالد. دو مرد سیاه پوست با دو ساک بزرگ پر از شلوارهای جین و شورت و کرست های رنگارنگ نهایت تلاش را برای آب کردن جنسهایشان می کنند. دنیای است این دنیای من امروز غرق در دود سیگاری که هر لحظه لغیر قابل تحملتر می شود. صدای موزیگ گوش را کر می کند. امکان شنیدن صدای دیگران به سختی امکان پذیر است. می روم جلوی پیشخوان و از صاحب کافه می خواهم صدای موزیک را برای دقایقی قطع کند تا من بتوانم با کمک مترجم پزشک را به دخترها معرفی کنم و از آنها بخواهم اگر سئوالی دارند مطرح کنند. مرد می پذیرد. سکوت حاکم می شود و گفتگو شروع می شود. نیم ساعت بعد از صاحب کافه به خاطر همکاریش تشکر می کنم. موزیک با شدتی بیش از قبل در فضای دود گرفته کافه طنین می اندازد. گوشهایم درد می گیرند. مردی در میز روبرو با نگاهی خریدارانه به پزشک نگاه می کند ، چیزی از یکی از دخترها می پرسد و بعد سرش را تکان می دهد . سا فیا پزشک همراهمان می گوید فکر نکنم کسی مرا جدی گرفته باشد. می گویم زود قضاوت نکن هفته دیگر معلوم می شود.
سی و سه ساله است و اولین برخوردهایش با دنیای ما، با دنیای من است. دنیای من که امروز بعد ازظهر کافه ایی است در خیابان پشت ایستگاه قطار جنوبی که به سالن انتظار مانند است. کافه ایی که در آن زنان در قبال فقط سی یورو جسمشان را برای دقایقی تفویض تمناهای مردانی می کنند که نفس هاشان اغلب بوی ماندگی می دهد. دنیای من دنیای زنان درمانده و مردانی درمانده تر از آنهاست.

| بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/481


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: