رکسان

سه شنبه 15 آذر 1384

روبروی من نشسته و به سیگارش پک می زند. 27 سال بیش ندارد. زیباست. موهای بلند و خرمایی تناسب اندام را با قد بلند و هیکل ترکه ای کامل می کند. رکسان اهل مولداوی است. دو سالی میشود که می شناسمش. آمده است تا با هم پیش دکتر زنان برویم. در ضمن می خواهد یک آزمایش خون بدهد. در آزمایش خون قبلی به او گفته اند که احتمالا هپاتیت ب دارد.
به من می گوید که آمده است تا موسسه ما کاری کند تا صدای روسپیان به گوش سیاستمردان برسد. چند هفته پیش، شهردار منطقه 1000 بروکسل تصمیم گرفت که به هتل هایی که محل کار روسپیان هست مالیات مهمی ببندد. صاحبان این اماکن باید به ازای هر قسمت از ساختمان اعم از اتاق، دوش، توالت، راهرو ... سالانه 2500 یورو به شهرداری مالیات دهند. مبلغ مالیات بستگی به هتل دارد و گاهی به 50000 یورو در سال میرسد. هزینه ای است که احتمالا کسی از پرداخت آن بر نخواهد آمد و باید بار و بندیلش را جمع کرده و برود.
دختران به ناچار باید به هماغوشی در ماشین یا پارکینگ و ... تن دهند.

roksan.jpg

روسپیگری پر خطر میشود. امنیت و سلامت این زنان باعث نگرانی موسسه هایی مانند ما میشود.

رکسان نگران آینده کارش است. می گوید سرنوشت من و امثال من که اقامت نداریم و قاچاقی اینجا زندگی می کنیم چه می شود؟
به شوخی می گویم: ازدواج با یک بلژیکی تنها راه کارت اقامت است.
می گوید: یک دوست پسر دارم که احتمالا قبول هم می کند ولی من می خواهم مستقل باشم. وابستگی به مرد هرگز.
می گوید: دوست داشتم به همه بگویم که این کار من است و من دوست دارم این کار را بکنم. جامعه بدون روسپیگری نمی شود که، می شود؟
می گویم: نمی دانم.
می گوید: آمار نشان می دهد که در جامعه هايی که روسپیگری در آنان ممنوع است میزان تجاوز به زنان زیاد است.
می گویم: تو این کار را می کنی که میزان تجاوز را کاهش دهی؟
می گوید: بله. در دنیا دو دسته زن وجود دارند. یک دسته زندگی خانوادگی دارند، همسرند، مادرند و احتیاج به امنیت دارند. یک دسته دیگر هم مانند من این شغل را انتخاب کرده اند تا مردها ارضا شده و به آن دسته دیگر تجاوز نکنند.
می گویم: انگار که زنان را به دو تیم تقسیم کرده باشی. یک دست اینور تور و دسته دیگر در زمین مقابل.
با سر تایید می کند.
می گویم: باشد قبول. ولی تو چطور شد که خودت را در دسته آنهایی که قرار است قربانی رفاه و امنیت دسته دیگر بشوند قرار دادی؟
با چشمان درشتش به من نگاه می کند، شانه اش را بالا می اندازد.
می گوید: نمی دانم.
رکسان پولی را که بدست می آورد به مولداوی میفرستد تا مادر، برادر و پسر 7 ساله اش در رفاه زندگی کنند.
پدرش را حتی به یاد نمی آورد. وقتی کودکی بیش نبوده مادرش را رها کرده و هرگز خبری از او نیامده.
چند سال بعد مادرش دوباره ازدواج می کند و دارای پسری میشود که ناقص به دنیا می آید. رابطه به مرور زمان عوض میشود و ناپدری که کارش را عوض کرده و در اداره پلیس به عنوان راننده کار می کند شروع به عیاشی می کند و کتک خوردن های مادر از دست شوهرش شروع می شود. فضای خانه غیر قابل تحمل است. برای دوران دبیرستان، رکسان که استعداد بسیاری در طراحی دارد به رومانی می رود و چند سالی در آنجا می ماند ولی در 17 سالگی قرارداد بین دو کشور در مبادله دانش آموز و دانشجو لغو شده و او به خانه برمی گردد. خشونت به حداکثر رسیده. برای او شوهری پولدار پیدا می کنند. مردی 34 ساله که رکسان هیچ حسی به او ندارد.
نتیجه ازدواج بعد از مدتی تولد دو فرزند دوقلو است که یکی از آنها در چند ماهگی بر اثر ابتلا به مننژیت می میرد.
شوهر زن را نمی بخشد و او را تنبیه می کند و می خواهد او را طلاق بدهد.
رکسان ترک می شود و با فرزند باقی مانده تنها می ماند. فقر بی رحمانه خانواده را تحت فشار قرار می دهد. مادر از شوهر دوم جدا شده و بی کار است.
رکسان به دنبال راهی است تا به اروپای غربی بیاید. به همراه یک قاچاقچی انسان کشورش را ترک می کند. در راه به یک مرد دیگر فروخته می شود. بعد از چند ماه به ایتالیا می رسد و مرد قاچاقچی او را به خود فروشی مجبور می کند.
رکسان رویای ارشیتکت شدن را به دست باد می سپارد و در خیابانهای ایتالیا به کالای برای مردهای مشتری بدل می شود. مرد تمامی پول او را هر شب از او می گیرد و برایش مقدار ناچیزی برای زندگی باقی می گذارد.
پلیس ایتالیا مرد را در طی عملیاتی دستگیر کرده و به عنوان قاچاقچی انسان به زندان می فرستد.
رکسان از ایتالیا می گریزد و خود را به بلژیک رسانده و در آنجا شروع به خود فروشی می کند.
استعداد زبانش خوب است. به ایتالیایی و فرانسه صحبت می کند.
می گویم: چطور با این شغل کنار می آیی؟ سختت نیست.
می گوید: عادت کرده ام. وقتی با یک مشتری هستم فکر می کنم این کار من است. بدنم در اختیار اوست و روحم و حسم به خودم تعلق دارد. برای دوست پسرم نگهش می دارم.
می گویم: با مشتری ها مشکلی نداشته ای؟
می گوید: نه. بعضی اوقات مردهایی هستند که فقط نیاز دارند زنی آنها را در آغوش بگیرد و درخواست جنسی هم ندارند. بعض ها هم زنانشان را دوست دارند ولی از زندگی جنسی شان راضی نیستند و چون نمی خواهند معشوقه بگیرند و به کسی وابسته شوند، ترجیح می دهند با یک روسپی بخوابند و پولی بدهند و بروند پی کارشان. من در کارم به خیلی ها کمک می کنم. به مرهایی که کمبود دارند هم کمک می کنم.
می گویم: تا حالا شده کسی عاشقت بشود و به تو پیشنهاد یک رابطه جدی کند؟
می گوید: بله. ولی من قبول نمی کنم.به آنها می گویم با من هیچ آینده ایی ندارند. نمی خواهم زندگی شان را خراب کنم و آنها آزار ببینند.
می گویم: آیا نمی ترسی که با پایبند شدن به یک مرد و رابطه جدی برقرار کردن، خودت آزار ببینی؟
کمی مکث می کند. چند ثانیه سکوت می کند و به من نگاه می کند.
می گوید: شاید
می گویم: به مردها اعتماد داری؟
می گوید: نه. ابدا. اگر تو به جای من بودی و می دیدی که مردها با من و با زنان دیگر چه کرده اند، من را شاید می فهمیدی.
بعد برایم از تجاوز قاچاقچیان به دخترانی که مانند گله گوسفندی از این کشور به آن کشور خرید و فروش می شدند حرف می زند. قاچاقچی می آمد، در اتاق را باز می کرد، از میان 12 نفر یکی را انتخاب می کرد و می برد به اتاق بغلی. بعد هم صدای فریاد و خنده و عربده در خانه می پیچید. حس ناتوانی زجرم میداد چون نمی توانمستم برای آن دختر کاری انجام دهم.
وقت تمام شده بود. باید راه می افتادیم. داستان رکسان را کاش می توانستم در دفتر کارم می گذاشتم و در را پشت سر خود و او می بستم.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/456


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: