باور و ناباوري
چهارشنبه 23 مهر 1382گاهي اوقات بايد قبل از اين كه راهي كار بشم دليلي براي رفتن پيدا كنم. توي دنياي من آدمهايي هستند كه مانند آب خوردن دروغ مي گويند.
من بايد يباور داشته باشم تا بتوانم كاري را انجام بدهم. بايد به انسان باور داشته باشم. وبه انسان باور داشتم يعني تا حالا داشتم. اين روزها چيزهايي را درمي يابم كه باور كردن را براي دشوار كرده. بايد شك كنم تا خلافش ثابت شود.
بايد براي سر كار رفتن دليلي پيدا كنم. فاصله ميان باور و ناباوري بسيار ناچيز است. كافي است چيز كوچكي اتفاق بيافتد. پنجره ناگهان باز مي شود، باد كوچكي مي وزد، پرده كنار مي رود و تو چنان شوكه مي شوي كه چشمهايت را براي لحظه اي مبندي. ماسك مي افتد و چهر بزك شده چنان كريه است كه دلت به هم مي ريزد. لبخند مي زني. به تلخي زهر و و سعي مي كني بفهمي. انسان را بفهمي. اگر راهي براي فهميدن مانده باشد.
تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول
دنبالک:
آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/396