امنیت واژهای ناآشنا در فرهنگ ما

سه شنبه 24 اردیبهشت 1381

هوا سرداست و باد بيداد ميكند. من و همكارم در امتداد بلواري كه زنان روسپی و ترانسسکسوال ها (دگر جنسگراها) در در يك طرف آن به فواصل چند متري به جلب مشتري مشغولند راه ميرويم. ساعت حدود يازده شب است و هر دو خسته ايم و سردمان است. به هر كه ميرسيم سلام ميدهيم و روبوسي مي كنيم وچند كلمه ايي رد و بدل مي شود. كاندوم مجاني و كارتهاي ويزيتمان را پخش مي كنيم و رد مي شويم. خيليها را مي شناسيم ولي هر هفته به يك سري افراد جديد هم بر ميخوريم. ماشيني كنارمان متوقف مي شود، زني از آن خارج شده، بوسه اي براي راننده حواله مي كند و مرد از ما دور مي شود. از شكم برآمده اش مي شناسيمش. اسمش ساندراست و بيست ودو سال سن دارد.از آبستن بودنش پنج ماه مي گذرد و او هنوز هم شب ها كار مي كند. مردي كه او را پياده كرده بود، پدر نوزادي است كه ساندرا انتظار تولدش را مي كشد. از ما مي خواهد كمي پيش او بايستيم و ما مي پذيريم. چند دقيقه مي گذرد و ماشيني مي ايستد، ساندرا به راننده نزديك مي شود و چند كلمه با هم سخن مي گويند. پيش ما بر مي گردد و مرد به سراغ كس ديگري ميرود. صحنه دوباره تكرار ميشود و او مشتري دوم را هم رد مي كند. از او مي پرسيم، مشكل چيست و آيا او نيامده كه كمي كاسبي كند و برگردد؟ مي گويد چرا ولي آنها مي خواهند كه اين كار در ماشين صورت بگيرد و من با توجه به وضعيتم راحت نيستم، ديگر اينكه بعد از موردي كه هفته پيش با يكي از مشتريها داشتم مي ترسم. حالا جز در هتل مشتري قبول نميكنم. در هتل احساس امنيت مي كنم و تنها نيستم. بعد براي ما تعريف كرد كه چطور به تور مردي خورده كه بعد از اتمام كار او را با چاقو به تكه تكه كردن تهديد كرده و كيف و موبايلش را هم خواسته بود. ساندرا همه چيز را داده و فرار كرده بود، ولي بعد از رفتن مرد با موبايل يكي از رهگذران، شماره پلاك ماشين را به پليس اطلاع داده و پس از ده دقيقه مرد مذكور دستگير مي شود.
به ياد تمام زنهايي افتادم كه «حنايي» به قتل رسانده بود. زنهايي كه جرمي نداشتند. زناني كه بر اين باور بودند كه جسم هر كس متعلق به خود اوست. زناني كه از بخت بد در سر زميني متولد شده بودند كه عدم تامين اجتماعي براي اغلبشان چاره اي جز روسپیگری نگذاشته بود. كشور ممنوعيت ها و تابوها. در مدت دو يا سه ساعتي كه در اين محله ها راه ميرويم مرتب به ماشينهاي گشت پليس بر مي خوريم. از خودم مي پرسم امثال «حنايي ها‌‌» با تمايلات بيمارگونه شان چقدر شانس عملي كردن نقشه هاي غير انسانيشان را داشتند، اگر در جامعه ما هم «امنيت» واژه اي بود آشنا !

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/339


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: