يك احساس جالب

پنجشنبه 16 خرداد 1381

امروز دختر آفريقايي مبتلا به ايدزي را بايد همراهي ميكردم به بخشي از كلينيك كه مخصوص مبتلايان به اين بيماري است. دختر جوان انگليسي صحبت مي كرد وخوشبختانه دكتر هم كه زن جوان ومهرباني بود تسلط كامل به انگليسي داشت. از بيمار پرسيد از كدام كشور ميايد و دختر كه من با توجه به مداركش تصور مي كردم سيرالئوني است، گفت از نيجريه و بعد هم زد زير گريه. دكتر ومن هر دو جا خورده بوديم تا دوباره دخترك شروع به صحبت كرد و داستان رسيدن خودش را به بلژيك براي ما تعريف ‌نمود. از قرباني بودنش، از باند مافيايي كه او را با وعده و وعيد به بلژيك آورده بودند و او وقتي متوجه عدم صداقتشان شده بود كه او را مجبور به روسپیگری کرده بودند. از تجاوز چند نفر از افراد باند كه به عقيده او مسببين ابتلاي او به ويروس ايدز بودند و از تهديدهايشان و... حالا كه بيمار بود و نااميد از همه جا تصميم گرفته بود كه قاچاقچيان آدم را لو دهد. بعد از چند ساعت علافي در بيمارستان و از بخشي به بخش ديگر دويدن، حدود ساعت دو، همراه او به دفتر كارم آمدم. يك بار ديگر از او سوال كردم‏، آيا همچنان خواهان همكاري با پليس است يا نه؟ او بر خواسته‌اش تاكيد كرد و ازمن خواست تا با پليس تماس بگيرم. بعد هم با همكارم مشغول تلفن كردن به مراكزي شديم كه مي توانستنند بعد از در خواست اعلام جرم در دفتر پليس، او را براي مدتي پناه دهند. يك ساعتي گذشت و افراد پليس رسيدند. بعد از تعريف كردن ماجرا، قرار شد تا آنها را همراهي كرده و به اداره پليس برويم. راه افتاديم ولي به علت راهپيمايي، تمام خيابانها بسته بود و ما در ترافيك وحشتناكي گرفتار شديم. من از يكي از آنها خواستم، چراغ گردان پايس را گذاشته و آژير را روشن كند. آنوقت بود كه از اوج درماندگي به عرش خدايي صعود كرديم. ماشين سرعت گرفت و ما محكم به صندلي هايمان چسبيديم. تمام ماشين ها ميزدند كنار و با سرعت از سر راه ما ناپديد مي شدند. عجب لذتي، داشتم كيف مي كردم و ياد سريالهاي پليسي افتاده بودم. ياد “خيابانهاي سانفرانسيسكو“ با بازيگري مايكل داگلاس افتادم، با اين تفاوت كه ماجرا در بروكسل اتفاق مي افتاد. احساس جالبي بود وبه يك بار تجربه كردنش واقعا مي ارزيد. البته سرگردانيمان در اداره پليس به علت طولاني شدن اعترافات شخص مذكور حسابي مستي و لذت حاصل از ماجرا را از سرمان پراند طوري كه قيافه ام وقتي حدود ساعت هشت شب به خانه رسيدم واقعا تماشايي شده بود.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/325


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: