ثبت نام

دوشنبه 4 شهریور 1381

ساعت نه كه مي رسيم جلوي مدرسه جا مي خورم تصور اين همه آدم را نكرده بودم. دويست نفري آدم جلوي ما بودند. ياد صفهاي طويل قند و شكر در زمان جنگ افتادم. يك سري از ساعت شش صبح آمده بودند. در صف تعدا د زيادي از ايرانيان هم بودند كه براي ثبت نام در كلاس زبان فرانسه به ديگر خارجيان از مليت هاي مختلف پوسته بودند.
همينطور كه ناباورانه به صف نگاه مي كردم و جلو مي رفتم يكي از كساني را كه پارسال در آنجا ثبت نام كرده بودم و حالا بعد از تعطيلي دو ماهه مي خواست كلاسها را ادامه دهد، ديدم. گفت كه منتظر دوستش واسيليكا يعني دختر همراه من بوده و ما مي توانيم به جاي ايستادن در انتهاي صف در كنا ر او كه خيلي جلوتر بود بايستيم. خلاصه توانست ما را قانع كند و من پرنسيپ هايم را براي چند ساعتي فراموش كرده و پذيرفتم.
چند ايراني با هم در گفتگو بودند و دنبال راه حل بودند. كي شان خانمي بود كه مي گفت جواب مثبت گرفته و با شوهرش كه مهندس مكانيك است و پسرش بعد از يك سال و نيم زندگي در كمپ، توانسته اند آپارتماني اجاره كنند. ديگري زني بود تنها. در ايران از شوهرش جدا شده بود و نتوانسته بود حضانت دخترش را بگيرد. دخترش با شوهر سابقش زندگي مي كرد و نتوانسته بود هنگام ترك ايران دخترش را با خود به همراه بياورد. تقاضايش رد شده بود و فعلا در بلاتكليفي مانده بود.
آخري نتوانسته بود در ترمي كه مي خواسته قبول شود. خواستم كمكي كرده باشم، راه حلي را كه به ذهنم ميرسيد پيشنهاد كردم. دختر كه حدود بيست سال داشت، در جوابم گفت :
نمي شه، اصلا من هميشه بد شانس هستم، مرتيكه بدون اينكه از من تست بگيره به من گفت برو ترم يك بشين.
گفتم، شما كه مي گين سال پيش ترم دوم رو تموم كردين خب چرا اينو بهش نگفتين.
گفت من با كارت دوستم ثبت نام كرده بودم. ولي اين بار ميخوام با اسم خودم ثبت نام كنم و مجبورم پول كامل ثبت نام را هم بدهم.
ميگويم چرا صد يول رو بايد بدهيد؟ متقاضيان پناهدگي كه از سوسيال پول مي گيرند با ارائه مدركي مي توانند با پرداخت فقط ده يورو اسم نويسي كنند.
مي گويد كه تقاضايشان رد شد كه سه بار جواب منفي گرفته و حتي او و خانوادهاش حكم ترك خاك گرفته اند و حدود پانزده ماه است كه سرگردانند. مي گويد در حال حاضر در كمپ است و حسابي اعصابش از اين شرايط داغان شده. مي گويد كه چندي پيش دندانش را كه نتوانسته بود پر كند شكسته و مجبور شده است تا به كشيدنش رضايت بدهد. كمي راهنمايش مي كنم، آدرس جايي كه مي شود در موارد اورژانس به آنجا مراجعه كرد و از كمكهاي درماني مجاني بهرهمند شد به او مي دهم.
به زور بيست سالش مي شود و آنقدر آشفته و نااميد است كه دلم مي گيرد. از من شماره تلفنم را مي خواهد كه نمي دهم چون چند لحظه پيش به دو نفر ديگري كه از من خواسته بودند گفته بودم نه. گفتم متاسفانه كار و زندگي شخصي من برايم وقت زيادي باقي نمي گذارد و.... حقيقت هم اين بود ولي چقدر از خودم بدم آمده بود.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/258


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: