بزک کردن زشتی ها

پنجشنبه 21 شهریور 1381

اين روزها بدجوري خودم را و شغلم را زير سوال برده ام. من و امثال من تا چه حد مي توانند جلوي آسيب هاي اجتماعي را بگيرند. من شايد بتوانم انساني را ازفرو رفتن در باتلاقي كه در آن است باز دارم ولي بيرون كشيدن از باتلاق تقريبا غير ممكن است. بعضي روزها كه به خانه بر ميگردم احساس سرخوردگي مي كنم و احساس خستگي از اين همه سر وكله زدن با مشكلات جامعه ايي كه مملو از نا برابري هاست. جا معه صاحبان ثروت، جامعه ايي كه در آن پول كليد همه مشكلات است. يعني تنها چيزي كه ما در دست نداريم تا به حل مشكلات ديگران بپردازيم. پس مرهم مي گذاريم و زشتيها را به طرز شگفت انگيزي بزك مي كنيم تا آنهايي كه جيبهايشان هميشه پر است از از ديدن اين همه زشتيها حالشان بد نشود.
ديروز بعد از ظهر زير نگاه پر از پرسش مادري جوان خرد شدم. هيچ راه حلي برايش ندارم. تمامي راه ها به بن بست رسيده است. وقتي به او مي گويم كه اسم نوزادش را در هيچ شهرداريي نمي شود ثبت كرد چون او به صورت غير قانوني در بلژيك زندگي مي كند چشمهايش پر از اشك مي شود. به او قول مي دهم كه برايش يك وكيل مجاني پيدا كنم كه از حالا مي دانم كه كار زيادي نمي تواند انجام بدهد. باز هم بزك مي كنم. باز هم اميد مي دهم در نهايت نا اميدي اميد ميدهم. بعد دلم مي گيرد به بهانه پيدا كردن پرستار از اتاقش مي زنم بيرون تا نگاه عاجزانه ام را نبيند.
در مقابل اينهمه زشتي آنقدر كو چكم كه از بلعيده شدن مي ترسم.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/246


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: