جوسلین

سه شنبه 5 آذر 1381

از بيمارستان كه ميزنيم بيرون هوا ديگر تاريك شده است. نتيجه آزمايش خون ژوسلين كه يك ترانس سکسوال آمريكاي لاتيني مبتلا به ايدز است رضايت بخش بوده و دكتر به او اميد فراوان مي دهد. نزديك ايستگاه مترو وقتي كه مي خواهم با او خدا حافظي كنم با نگاه كردن در چشمانش يك لحظه تاريكي را از ياد مي برم. اميد در نگاهش موج مي زند، به زندگي چسبيده است و مي خواهد تا آنجا كه مي شود زندگي كند حتي اگر براي سير كردن شكم خانواده اش تا صبح مجبور باشد در سرماي خيابان بايستد و ناسزا و تحقير برخي از رهگذران را متحمل شود. حتي اگر مجبور باشد در اتاق كوچكي در دل پايتخت اروپا به همراه پنج تا هفت نفر ديگر زندگي كند. به او مي گويم تا فردا ساعت 11 و نيم مثل هميشه. مي گويد پنجشنبه شب كار مي كني؟ ژوسلين نگران روند كارهاي اقامتش است. ميگويم به احتمال زياد نه ولي نگران نباش دنبال كار هاي تو هستم. هفته پيش همكارم كه به پرونده او رسيدگي مي كرد استعفا داد و رفت. از گروه چهار نفري ما يكي هم در مرخصي به سر مي برد و من و همكار ديگرم بايد به همه كارها رسيدگي كنيم. خجالتي است شايد كسي كه به خوبي او را نمي شناسد از اين حرف من تعجب كند. روسپیان در واقعيت ربط زيادي به تعاريف كليشه ايي در اذهان عمومي ندارند. ژوسلين براي كوچكترين كاري كه برايش انجام مي دهي بي نهايت سپاس گذار است و بي نهايت ارام و مهربان شايد همين خصوصياتش موجب مي شود كه او هنوز با توجه به ظاهر زمختي كه دارد مشتري هاي خاص خود را دارد. با هم خداحافظي مي كنيم و من قدمهايم را تند تر مي كنم تا هر چه سريعتر به خانه برسم. جلوي در خانه وقتي كه مي خواهم در را در پشت سرم ببندم تاريكي را جا مي گذارم. نمي گذارم با من داخل شود.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/226


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: