ریتا

سه شنبه 24 دی 1381

وقتي به محلي كه آدرسش را از قبل به ما داده بودند رسيدم از شور و حال ديروزم خبري نبود. احساس بدي داشتم. زير چشمي نگاهي به او كه با جثه كوچكش در كنارم قدم مي گذاشت انداختم و حس مشترك را در نگاه او خواندم. لازم نبود چيزي از او بپرسم. سرايدار آمد و ما را به درون آپارتمان هدايت كرد. برق خانه قطع بود و بوي ادرار مي آمد. كاغذ ديواري ها كنده شده و از ديوارهايي كه بوي نم مي داد آويزان بود. خودمان را به اتاق ديگري كه اسمش را آشپزخانه گذاشته بودند رسانديم كه در آن فقط يك ظرفشويي با كمدي شكسته بود و توي آن صدها سوسك مرده ديده مي شد. مرد همراه به ما گفت كه تازه آنجا از طرف مركز بهداشت سم پاشي شده و نبايد نگران سوسك هايي باشيم كه كه در هر قدممان زير پاهايمان له مي شدند. كورمال كورمال جايي كه اسمش را دوش كذاشته بودند را يافتيم. نور هر چه كه جلو تر مي رفتيم كم تر مي شد. از اشتهاي يك ساعت پيشم خبري نبود و مانده بودم چطور ساندويچي را كه امروز صبح با ميل آماده كرده بودم را بعد از برگشتن به سر كار بخورم. به مرد همراه گفتم كه خودم به مسئول ساختمان زنگ مي زنم و جواب مان را مي دهم. دخترك كه با شور و هيجان ساعتي پيش به اميد يافتن آپارتمان با كرايه اي پايين به دفتر كارم مراجعه كرده بود حالا قيافه آدم مغموني را به خود گرفته بود. خواستم دلداريش بدهم. گفتم ببين ريتا مجبور نيستيم آپارتمان را قبول كنيم چند ماه ديگر هم در ليست انتظار براي آپارتمانهاي دولتي بمان تا ببينيم چه مي شود. ريتا گفت اگر قرار است من با سوسكها سرو كله بزنم در همان جايي كه هستم ميمانم. به طرف دفتر كارم راه افتاديم و در راه من كمي سعي كردم از هر دري صحبت كنم تا منظره سوسكهاي مرده و بوي ادرار از ذهن ريتاي 22 ساله برود.
اهل آلباني بود و از خانواده فقيري مي آمد. يكي از خواهرانش كه به خودفروشي كشيده شده بود مفقودالاثر است و او براي تامين مخارج خانواده به قصد اروپاي غربي، مدينه فاضله همه بدبختها و بيچاره ها، از کشور خارج شده و به نوبه خود به خودفروشي كشيده شده بود. بعد هم خواهر كوچكترش پارسال از ايتاليا رسيد كه از چهارده سالگي در خيابانهاي ميلان خودفروشي كرده بود و حالا هر كاري كه مي كرديم نمي توانستيم او را به ريتم زندگي يك دانش آموز 17 ساله عادت دهيم. براستي سفره فقر وقتي گسترده مي شود تا كجاها وسعت دارد و بايد چندين هزار كيلومتر دور شد تا از او گريخت. انگار براي ندارها آسمان همه جا يك رنگ است. گرفته و خاكستري. حالت تهوع آزارم مي دهد كاش مي شد كاري كرد.

تجربيات کاري | بازگشت به صفحه اول

دنبالک:

آدرس دنبالک براي اين مطلب: http://www.donyayeman.com/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/220


نظرات:

شما هم نظر بدهيد: